جدول جو
جدول جو

معنی معکوس شدن - جستجوی لغت در جدول جو

معکوس شدن
واردشدن، وارونه شدن، برعکس شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمول شدن
تصویر معمول شدن
عمل شدن، متداول شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسوس شدن
تصویر موسوس شدن
بوسوسه افتادن بهوس افتادن: (لب از ترشح می پاک کن برای خدا که خاطرم بهزاران گنه موسوس شد) (حافظ. 113)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنون شدن
تصویر معنون شدن
ابتدا شدن عنوان شدن، دارای حیثیت و نام و نشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوب شدن
تصویر منکوب شدن
مغلوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفکوک شدن
تصویر مفکوک شدن
گسستن
فرهنگ لغت هوشیار
بی خرد شدن بی خرد شدن سبک عقل گردیدن: معتوه شد از جستن معشوق سنایی خود در دو جهان سوخته بی عتهی کو ک (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزول شدن
تصویر معزول شدن
هیالیدن بر کنار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آباد شدن آباد گردیدن (رسته امر معروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته) (المعجم. مد. چا. دانشگاه. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمول شدن
تصویر معمول شدن
عمل شدن: (... بهرخدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد) (قائم مقام. منشات. چا. قائم مقامی 164)، رایج شدن متداول گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیوب شدن
تصویر معیوب شدن
آکدار شدن دارای عیب و نقص شدن عیب ناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
وا گذار شدن، بستگی یافتن واگذار شدن (کاری بکسی)، محول شدن (کاری بوقتی)
فرهنگ لغت هوشیار
دانسته شدن شناخته شدن آشکار شدن دانسته شدن شناخته گردیدن: و چون بدین مقدمه احتیاج ارباب فضل بعلم عروض معلوم شد، آشکار شدن و اضح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مانیسته شدن باشید گشتن ماندگاه شدن زیستگاه شدن محل سکونت شدن: وانحاء مملکت که بخطوات اقدام جائره خراب و بائر گشته بود بیمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده
فرهنگ لغت هوشیار
گفته شدن، بر سر زبان ها افتادن سرشناس شدن نامبردار شدن ذکر شدن بیان شدن، مشهور شدن: هر که در گیتی گسست از ذکر تو مذکور شد ای خنک آنرا که تو ذکرش در آن جمع آوری. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
ور افتادن بر افتادن، کهنه شدن، ناپدید شدن، دیوانه شدن کهنه شدن، بی رونق شدن فرسوده شدن، ناپدید شدن، دیوانه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سهشیدن درک شدن توسط یکی از حواس: گرز ها و تیغها محسوس شد پیش بیمار و سرش منکوس شد، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار شدن: پس حواس چیره محکوم تو شد چون خرد سالار و مخدوم تو شد، (مثنوی)، مغلوب شدن (در مناظره و غیره)، مغلوب شدن در دادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبوس شدن
تصویر محبوس شدن
زندانی شدن حبس شدن زندانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نومید شدن امید بر گرفتن نا امید گردیدن نومید شدن: محمود را آبله بر آمد... پس بر کیارق را نیز آبله بر آمد چندانکه از حیات او مایوس شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعکس شدن
تصویر منعکس شدن
انعکاس یافتن، پرتو افکن کردن، واژگون شدن منقلب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
Invert
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
inverser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
inverter
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
umkehren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
odwracać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
инвертировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
інвертувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
omkeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
invertir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
invertire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
पलटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
membalikkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
tersine çevirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از معکوس کردن
تصویر معکوس کردن
뒤집다
دیکشنری فارسی به کره ای